خروج از تعادل، متمایل به بی انصافی( قصه فوتبال شهر)
پرده را برداریم ،
بگذاریم که احساس هوایی بخورد.
بگذاریم بلوغ، زیر هر بوته که میخواهد بیتوته کند.
بگذاریم غریزه پی بازی برود.
کفشها را بکند، و به دنبال فصول از سر گلها بپرد.
بگذاریم که تنهایی آواز بخواند.
چیزی بنویسد.
به خیابان برود.
ساده باشیم.
ساده باشیم چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت
«سهراب سپهری»
شب از نیمه گذشته بود. کم کم نواهایی به گوش می رسید. موسوم سحر بود و مادربزرگ سماورش را روشن کرده بود. نسیم، سکوت معنوی باغچه را روی حوض آبیِ ماهی های قرمز شکست. من به میوه های باغ پدر بزرگ فکر می کردم. و رسیدن بعد از ظهر گرم تابستان و خنکای سایه ی درخت نارون مرا درگیر آینده کرده بود. آیا می شود از سیاهی ها گذر کرد.؟
« صبح امیدی که با خورشید تعقل پدید خواهد آمد وباید برای صلات ظهر پاکی ها را به خاطر بسپاریم.»
فوتبال یک سرنوشت است
بعضی ها معتقد هستند که فوتبال یک زندگی است. اما من معتقدم فوتبال یک سرنوشت است. سرنوشت روشنی که در مستطیل سبز رقم می خورد. آنگاه که توپ های چهل تیکه، برای رسیدن به هدف، به چرخش در آمده و دوگانه شادی و غم را رقم می زنند.
سوال اینجاست که من و تو برای سرنوشت فوتبال شهرمان چه کردیم. سکوهای سرد آزادی حاوی پیام هایی می باشد که هرگز شنیده نشده است. چمن کوتاه بلند این ورزشگاه، حرف های فراوانی دارد. و ساختمان پر هیاهوی هیات فوتبال نیز داستان ویژه خود را حکایت می کند. سرزمین کهن ترشیز برآمده از تفکری به درازای کهن دژهای ایران زمین، همواره در انزوا بوده و گویا مردمان این شهر عشق سرزمین مادری شان را فراموش کرده اند. پشت پرده ای نیز وجود دارد. افکاری نیز به تکاپو افتاده و تند باد حوادث به دروازه فوتبال حمله ور گردیده است.
«من به چیزی می اندیشم که گمشده فوتبال کاشمر بوده و سرنوشت آن را به خطر انداخته است.»
بخت فوتبال کاشمر کی باز خواهد شد
قرار است جشن بگیریم. جهیزیه را فراهم کرده ایم. منزل آقاجان هم جای خوبی برای عروسی است. حوض بزرگ وسط حیاط، دیگ های داغ شام و ساز و دهلی که قرار است نواخته شود، همه مهیا است. همه منتظرند که بخت فوتبال کاشمر باز شده تا آنان دستی تکان بدهند. ابرهایی در آسمان پدیدار می شود و ننه آقا با نگرانی داخل اتاق می گردد. آقاجان که تازه نمازش را تمام کرده بود می گوید؛ نگران نباش! این ابرها و این تند بادها تا عصر نخواهند ماند. ابرهایی که بی موقع بیایند مجالی برای ماندن ندارند. آنها آسمان قرمبه ای هستند که فقط صدا دارند. آنها با همان بادی که آمده اند با همان باد خواهند رفت. «آیا بخت فوتبال کاشمر باز خواهد شد؟»
جرعه ای تحمل برای مخالفان
انتخابی صورت گرفته است. لازم است اولویت ما فوتبال باشد. قرار است همگی برای فوتبال بجنگیم. بنا داریم طرحی نو دراندازیم. و جمع شده ایم که به مقصد برسیم و حرکت کرده ایم که به قله نزدیک شویم. حالا دیگر موسوم دشمنی و مخالفت نیست. حالا! وقت وقت اتحاد است. مخالفان را جرعه ای تحمل باید تا رسیدن آسانتر شود. نباید قصه ما همیشه غصه دار باشد. شایسته نیست که اصل را فراموش کنیم. انصاف نخواهد بود که بی پروا ترکتازی کنیم.
خروج از تعادل، متمایل به بی انصافی
بالانس ورزش شهر آنگاه برهم خواهد خورد که تعریف درستی از خدمت نزد اهالی آن نباشد. جاده خاکی های که بسیاری، برای گم کردن خود و دیگران به آن زده و گرد و غباری را برآسمان می پراکنند تا راه از بیراهه مشخص نشود. نعل و میخی که بلاتکلیف است و شب و روزی که در هم آمیخته است. نباید بگذاریم که شهر شلوغ گردیده و نباید داخل اتوبان یکطرفه ای شویم که هیچ کس را به مقصد نمی رساند.
« آری خروج از تعادل و تمایل به بی انصافی بلای جان فوتبال کاشمر گردیده و باید مداوا شود. آنان که می دانند و می توانند " بسم الله" »