زندگی نامه سرالکس فرگوسن ( قسمت سوم)
برخی از بازیکنان شوکه شده بودند. من به آنها دلداری دادم و گفتم پنجشنبه دوباره همدیگر را مالقات می کنیم. بقیه روز چهارشنبه را به همه آنها مرخصی دادم تا به چستر بروند. آنها می دانستند این هم بخشی از نقشه من برای خداحافظی است. سپس از پله ها باال رفتم و وارد بخش مدیریت باشگاه شدم. با همه کارکنان صحبت کردم و همه چیز روشن شد. آنها مرا تشویق کردند و چند نفری به شوخی گفتند: "خوشحالیم باالخره از شرت خالص شدیم!" دو گروه از افراد تیم از همان لحظه گیج و بهت زده بودند: اول بازیکنان تیم. آنها با خود می گفتند "آیا و دوم مربیان تیم. آنها احتماال به مربی جدید بازی مرا می پسندد؟ من فصل آینده هم اینجا خواهم بود؟" این فکر می کردند که: "این نقطه، پایان کار من است." من از قبل تصمیم گرفته بودم بعد از اعالم خبر به خانه بروم چون می دانستم این خبر مثل یک بمب در رسانه ها منفجر می شود. نمی خواستم در معیت فالش دوربین های عکاسان و سواالت خبرنگاران بهت زده از کرینگتون خارج شوم. من خودم را در خانه حبس کردم. و وکیلم، جیسون و لین در لحظه ای که خبر رسما اعالم شد، سریعا به من sms زدند. لین چندین sms در طول 16 دقیقه فرستاد. سپس 19 روزنامه در جهان این خبر را به تیتر یک خود تبدیل کردند )از جمله نیویورک تایمز(. بعدها در روزنامه های انگلیسی هم گزارش های ده تا دوازده صفحه ای از این خبر و اتفاقات پیرامون آن کار شد. پوشش خبری توسط رسانه ها باور نکردنی بود. من هرگز از روزنامه نگاران کینه به دل نگرفتم. می دانم روزنامه نگاران همیشه تحت فشار هستند. آنها باید با تلویزیون، اینترنت و فیس بوک و توییتر بجنگند و حتما هرکدام یک سردبیر باالی سر خود می بینند که دائما منتظر خبرها و گزارشات جدید است. واقعا شغل سختی دارند. حجم اخبار و گزارش هایی که در مورد من منتشر شد نشان داد آنها هم کینه ای از من به دل ندارند. هر چند در طول دوران مربیگری ام منازعات زیادی با هم داشتیم. آنها ارزش کار مرا درک می کردند. در ضمن آنها هدیه جالبی هم برایم فرستادند: یک کیک به شکل سشوار قرمز و یک شیشه نوشیدنی! من واقعا خوشحال شدم. در روز بازی با سوانسی دو ترانه مشهور "راه من" از سیناترا و "فراموش نشدنی" از نات کینگ کول در استادیوم پخش شد. در آن بازی هم مثل 946 بازی دیگر که من با پیروزی به پایان رساندم، برنده شدیم. و مثل بیشتر آنها با یک گل در دقایق پایانی بازی: گل سه امتیازی دقیقه 99 ریو فردیناند! سپس به میانه میدان رفتم و برای همه سخنرانی کردم. من هیچ متنی آماده نکرده بودم و همه چیز بداهه بود. از هیچ فردی به تنهایی نام نبردم چون همه باشگاه لیاقت ستایش و احترام دارد: باشگاه فوتبال منچستریونایتد! من از همه طرفداران خواستم که از سرمربی بعدی یعنی دیوید مویس حمایت کنند. گفتم ما دوران سختی با هم داشتیم اما همیشه باشگاه از من حمایت کرد. همه کارکنان تیم پشت من ایستادند. بازیکنان هم همین طور. پس حاال وظیفه شما این است که از سرمربی جدید هم حمایت کنید. این نکته خیلی مهم است! اگر در آن برهه از مویس یاد نمی کردم شاید مشکلی پیش می آمد و ذهن هواداران تیم را مشغول می کرد. من باید نشان می دادم حمایت بی چون و چرایی از مویس دارم. و همه می خواهند باشگاه ما به مسیر خود در جاده پیروزی و موفقیت ادامه دهد. حاال من یکی از مدیران باشگاه هستم. من هم دیگر مثل بابی چارلتون می توانم آن باال بنشینم و از تماشای بازی ها لذت ببرم. در دوران حضور من، وقتی بازی با برد ما به پایان می رسید میشد برق چشمان بابی را به وضوح دید و البته او عادت داشت کف دست هایش را به هم بمالد. حاال من هم می خواهم آن احساس را تجربه کنم. من می خواهم در استادیوم های مختلف بنشینم و بازی تیم را تماشا کنم و به بغل دستی ام بگویم من به این تیم افتخار می کنم؛ به باشگاه منچستریونایتد! در آن لحظات باشکوه من دست پل اسکولز را هم گرفتم و با خود به وسط میدان بردم. البته می دانستم شاید اسکولز نخواهد با من بیاید. او هم بازنشسته میشد و من می خواستم در کنار او با هواداران وداع کنم. سپس برای درن فلچر آرزوی سالمتی کردم به این امید که روزی دوباره به میدان بازگردد. چند روز بعد در یک فرودگاه بودم که یک مرد به طرف من آمد و پاکتی به دستم داد. او گفت می خواسته این نامه را برای من پست کند. درون پاکت یک مقاله بود از یک روزنامه ایرلندی که در آن نویسنده نوشته "فرگوسن همان گونه که مربیگری کرد، خداحافظی باشکوهی هم داشت. مثل همیشه. او فرگوسن بود بود!" من واقعا از آن مقاله لذت بردم. همیشه می خواستم چنین تصویری از خودم بسازم و خوشحال بودم کسی این گونه در مورد من نوشته بود. بعد از من، دیوید مویس سه همکار خود را به اولدترافورد آورد: استیو راند، کریس وودز و جیمی المسدن. او همچنین رایان گیگز و فیلیپ نویل را به ترکیب کادر فنی اضافه کرد. من به او گفته بودم که اگر تیم فنی مرا در باشگاه حفظ کند خوشحال خواهم شد ولی این به معنای دخالت در کار او نیست و دیوید حق دارد همکارانش را خودش انتخاب کند. جیمی المسدن مدت ها بود که با مویس همکاری می کرد. من او را از سال هایی که در گالسکو بودم می شناختم. جیمی در خانه ای یک مایل دورتر از خانه پدری من به دنیا آمده بود. او یک فوتبالی حرفه ای و مرد لحظه هاست! البته باعث تاسف است که مربیان خوب باشگاه شغل خود را از دست دادند. ولی خوب این دست اتفاقات در دنیای فوتبال طبیعی است. من به سه نفر از آنها گفتم که چقدر متاسف هستم. میک بیش از 11 سال همراه من بود. او گفت نیاز ی به عذرخواهی نیست و به خاطر همه لحظات نابی که با هم تجربه کرده بودیم از من تشکر کرد. وقتی به گذشته نگاه می کنم در کنار موفقیت ها و جام ها به باخت ها هم می اندیشم. من سه بار در فینال جام حذفی انگلیس شکست خوردم )در برابر اورتون، آرسنال و چلسی(. در فینال جام اتحادیه انگلیس هم برابر تیم هایی چون شفیلد ونزدی، آستون ویال و لیورپول باختم. دو بار هم در فینال لیگ قهرمانان اروپا به بارسلونا باختم. این هم جزوی از تاریخ و سنت باشگاه ماست: بازیابی و بازگشت! من همیشه به این فکر کردم که زندگی من پر از پیروزی نخواهد بود. وقتی ما در سال 46 فینال جام حذفی را به اورتون واگذار کردیم من گفتم: دیگر بس است. باید دست به تغییر بزنیم! و ما موفق شدیم. ما بازیکنان جوانی به تیم تزریق کردیم؛ همان کالس 41 معروف. دیگر نمیشد آنها را پشت خط نگه داشت. آنها گروهی خاص از بازیکنان بااستعداد منچستریونایتد بودند. باختن در منچستریونایتد مثل انعکاس صدای بمب منعکس می شود. من هیچ وقت به این فکر نکردم که بعد از هر باخت کمی فکر کنم و بعد مثل قدیم به راه خودم ادامه دهم. نه! وقتی در یک فینال شکست می خورید عمیقا تحت تاثیر قرار می گیرید. مخصوصا اگر 11 شوت به دروازه حریف زده باشید و رقیب فقط دو شوت زده باشد. یا وقتی در ضربات پنالتی بازنده می شوید. من همیشه اول به این نکته فکر می کردم که سریعا باید به فکر چاره و تغییر بود. همیشه به پیشرفت و بازیابی تیم فکر می کردم تا آن باخت فراموش شود. من می توانستم محاسبات سریعی انجام دهم و به سرعت تصمیم بگیرم. گاهی باخت بهترین بازده را برای شما دارد. حتی در بدترین روزهایتان شما می توانید قدرت تان را نشان دهید. یک جمله فوق العاده در باشگاه ما وجود دارد: "این هم یک روز دیگر از تاریخ منچستریونایتد بود!" به عبارت دیگر مبارزه با سختی ها و شکست ها بخشی از وجود ما بود. اگر با بی اشتیاقی با هر باخت مواجه شوید مطمئن باشید شکست های بیشتری منتظر شما هستند. در بعضی بازی ها با یک شوت بازی برده را از دست می دادیم و همه چیز مساوی میشد. ما دو امتیاز از دست می دادیم اما بعد، 5 یا 9 برد پی در پی به دست می آوردیم. این ها تصادف نیست! هر هواداری با توجه به احساساتش در مورد بازی آخر هفته، روز دوشنبه به محل کارش می رود. در ژانویه 1111 مردی برای من نوشت: "می شود 91 پوندی که برای بلیت بازی یکشنبه پرداخت کردم را به من برگردانید؟ شما قول داده بودید از بازی لذت ببریم. ولی من یکشنبه اصال سرگرم نشدم. می شود 91 پوندم را پس بگیرم؟" او یک طرفدار یونایتد بود. من به این نکته فکر می کردم که برایش در جواب بنویسم: می شود لطفا این بدهی را از سود 19 ساله من در یونایتد کم کنید؟ شما در بازی های بزرگ برنده می شوید و رقبایی چون یوونتوس و رئال مادرید را پشت سر می گذارید و جام های مختلف می گیرید. اما به خاطر یک باخت در یکشنبه ای معمولی، هوادار پول بلیط را از شما می خواهد. آیا باشگاهی دیگر در جهان وجود دارد که چنین لحظات سنگین و عجیبی برای مربیان و بازیکنانش داشته باشد؟ من به طرفداران همیشه می گفتم اگر 1-1 عقب هستیم و 11 دقیقه تا پایان بازی مانده از ورزشگاه بروید. یا اینکه بمانید و با ما تا آخر کار بجنگید! امیدوارم شما هم با من موافق باشید که: ما هیچ کس را فریب ندادیم.